۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » اولین یادواره » برترین ها
  • شناسه : 5529
  • ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸ - ۱۳:۱۹
  • 268 بازدید
  • ارسال توسط :
رتبه اول در رشته دلنوشته دوره دوم خانم فاطمه شمسایی  از دبیرستان دخترانه دوره دوم واحد ۲  مشهد مقدس

رتبه اول در رشته دلنوشته دوره دوم خانم فاطمه شمسایی از دبیرستان دخترانه دوره دوم واحد ۲ مشهد مقدس

شهید گمنام چند صباحی است که به تو می اندیشم بار ها تصمیم گرفتم که به تو سری بزنم هر بار با ترس ناشی از خجالت عنان از کف بریدم . بغضی نا گشوده گلویم را می فشارد پنداری عقده ای کهنه مرا رنج می دهد بوی تو از چند فرسنگی به مشام می رسد […]

شهید گمنام

چند صباحی است که به تو می اندیشم بار ها تصمیم گرفتم که به تو سری بزنم هر بار با ترس ناشی از خجالت عنان از کف بریدم . بغضی نا گشوده گلویم را می فشارد پنداری عقده ای کهنه مرا رنج می دهد بوی تو از چند فرسنگی به مشام می رسد عطر بوی خاکت را احساس می کنم انگار در شیشه عطر گل محمدی را نیمه باز کرده اند .

خدایا نمی دانم جنجال درونم با من چه می کند امروز با ز شنیدم که کبوتران سفید را دوباره آورده اند و این بار قله های بلند شهر من آغوشش را بر روی آنها گشوده است و عجب بارگاه سنگینی .

پاهایم سست برای رفتن ، هر بارکه شما کبوتران یادگاران روزهای  بی معصیت و خالص را به دیار می آورند درونم غوغا زده می شود اما روی بدرقه کردنتان را ندارم . به قول دوست شیرازیم ((روم سیاه )) چگونه تو را بدرقه کنم در حالیکه هاله ای از گناه همه وجودم را در خود پیچیده است و چگونه تو را بنگرم در حالی که چشمانم آلوده است چگونه تابوت پاکت را در بدرقه تو سهیم دیدگان کثیفم بیالایم حیف است چگونه پاهای بی اراده و اشتباه رفته ام را در بدرقه تو سهیم کنم در حالی که تو و راهت زلال و شفاف و سبک هستید . نمی خواهم تو را بیازارم و تن رنجور و زجر کشیده ات را به لرزه در آورم .

افسوس که من لیاقت در معیت تو بودن را ندارم

خدایا مرا ببخش افکار و نیات ریا کارانه ام را چگونه متوجه بی ریایی و خالصی تو کنمم در حالی که بسیار پوچ هستم همراه تو بودن دل پاگک می خواهد ، نیت صادق و من به دورم .

اشک امانم را می برد و های های برای خودم وامثال نه چندان کم خودم می گریم .

خدایا در مقابل این کبوتران علم هایی که به اهتزاز در آمده می بینمم لرزش ملایمی را در بدنم احساس می کنم انگار همهمه ی آنها که آنجا خفته اند مرا می بینند ومن در مقابلشان شرمسارم پس پا را به فرار می گذارم ودر ونم را باز هم گول می زنم تا شاید از نگاهشان دور شوم آنقدر که نه من آن ها را ببینم و نه آنها مرا .

در وسط راه پشت سرم رانگاه می کنم وبه حال زار خودم زانو می زنم و سر به خاک می گریم .

 

رتبه اول در رشته دلنوشته خانم فاطمه شمسایی از دبیرستان دخترانه دوره دوم واحد ۲ مشهد مقدس

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.